۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است


فاطمه (س) با خطبه فدک یک دفاع مقدس را بنیاد نهاد؛ دفاعی که سرانجامش شهادت برای حفظ حریم امامت بود. او اولین شهید مدافع حرم بود.
شهدای ایران: حکومت گمان می کرد حالا که به اوضاع سیاسی پایتخت اسلامی مسلط شده است، باید گام بعدی را محکم تر بردارد. حاکمان جدید، توانسته بودند در سقیفه حکومت را از آن خود کنند و ماجرای غدیر با چند صدهزار نفر شاهد و راوی را بی اثر ساخته و علی (ع) را از جانشینی سیاسی پیامبر (ص) محروم سازند.
چند روز بیشتر از آن ماجرا نگذشته بود؛ حالا نوبت به آن رسیده است که با نفوذ اجتماعی و معنوی داماد پیامبر (ص) مبارزه کرده و کاری کنند که دیگر انبوه مردم به او مراجعه نکنند.

فدک، یک سرزمین حاصلخیز
شاید روی همین تحلیل بود که «غصب فدک» در برنامه حاکمان تازه قرار گرفت. سال هفتم که ماجرای فتح خیبر پیش آمد، یهودیان فدک، بدون خونریزی تسلیم شده و فدک را به پیامبر هدیه دادند. پیامبر (ص) آن را پذیرفت و به خاطر آنکه غنیمت جنگی به حساب نمی آمد، در زمره اموال عمومی قرار نگرفت. وقتی آیه «و آتِ ذَا الْقُربى‏ حَقَّه» (اسراء – 26) نازل شد، پیامبر (ص) این سرزمین را به دخترش فاطمه (س) بخشید، همان موقع به دستور پیامبر (ص)، توسط امیرالمؤمنین (ع) سندی تنظیم شد. آنچنان که در تاریخ آمده است این سرزمین حاصلخیز، منافع اقتصادی قابل توجهی داشته است که عواید سالیانه آن را از 24 هزار تا 70 هزار دینار برآورد کرده اند؛ که همیشه عواید آن به طور کامل توسط حضرت فاطمه (س) در میان فقرای بنی هاشم و نیازمندان انصار و مهاجر تقسیم می شده است.

تحلیل پشت صحنه
حکومت به این نتیجه رسید مادامی که این سرزمین در اختیار علی (ع) و فاطمه (س) باشد، نفوذ اجتماعی آنان برقرار خواهد بود. شخصی به خلیفه اول اینچنین مشاوره داد: «مردم بندگان دنیایند و جز از آن هدفی ندارند؛ تو خمس و غنایم را از علی (ع) باز گیر و فدک را از دستش بیرون بیاور، وقتی مردم دست او را خالی دیدند رهایش می سازند و به جانب تو متمایل می شوند». اینگونه مشاوره ها و تحلیل ها، حاکم وقت را به این نتیجه رساند که فدک را از دختر پیامبر (ص) پس گرفته، وکیل او را از آن سرزمین بیرون کرده و آن ملک را در زمره اموال عمومی اعلام کند. جالب آنکه پس از شهادت امام علی (ع)، معاویه فدک را به سه قسمت تقسیم کرده و به خویشانش بخشید. این سرزمین در 140 کیلومتری مدینه، در طول تاریخ محل نزاع حاکمان و اهل بیت (ع) بوده و مدام این دست و آن دست شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۲
ندا حقانی شمامی

حالا نمی‏دانم شاید دارم اشتباه می‏کنم؛ ولی حس من این را می‏گوید که انگشت‏هایت توی پوتین آزاد آزادند.

پوتین

 پوتین برایت خیلی گشاد است. اندازه پایت را نداشتند. مجبوری بندها را محکم‏تر از معمول ببندی تا پوتین لق نزند. توی این دو سه تا عکسی که از تو دیده‏ام به وضوح بزرگ‏تر شده‏ای. اولش ژست‏هایت مصنوعی‏اند. تیربار به آن سنگینی را گرفته‏ای و داری می‏شکنی.

 اما توی عکس‏های بعدی، عین خیالت هم نیست که آرپی جی به آن یغوری را روی دوش گرفته‏ای . یه کمی هم مثل این حرفه‏ای‏‏ها  سربالایش کرده‏ای تا مبادا به عکاس شلیک کنی! عجب ابهتی آقا منصور! جای مادرت خالی که بیاید و گل پسرش را از سر تا پا تماشا کند و کیف کند.

آدرس فرستنده: دزفول- گردان 101- گروهان 2- دسته2 کدپستی 433

آدرس گیرنده: همدان- کبودر آهنگ- پست اکنلو- به روستای چالو(چارلی)- صاحب علی محمدی دریافت کنند.

نامه شما رزمنده‏ها با همدیگر یک تشابه ویژه دارند. یعنی تقریباً همه شما تا عرض ارادت به پیشگاه امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی نمی‏کردید، و تا به رزمندگان غیور و سلحشور اسلام، سلام نمی‏دادید، نامه خود را آغاز نمی‏کردید. این یه جور اسم رمز بود برایتان یه جور متبرک کردن نامه. نامه‏هایی را که به این سبک آغاز نمی‏شد قبول نداشتید.

بعدش هم که یکراست می‏رفتید سراغ دل نگران مادر و پدر. انگار از آشوب سینه آنها خبر داشتید. خب مادر و پدراند دیگر دلشان بال بال می‏زند برای آنکه  خبری از گل پسرشان برسد.

 همین کلمات ساده لو داده‏اندکه دارای پله پله تا خدا می‏روی و کسی هم جلودارت نیست. لو داده‏اند که مفهوم «خدا از رگ گردن نزدیک‏تر است، را درک کرده‏ای... حتی اگر از یک روستای دور افتاده آمده باشی و مدرسه‏ات را ول کرده باشی تا بیایی و به جنگ برسی...

خب تو هم فورا توی نامه آورده‏ای: - سلامت هستیم و هیچ گونه نگرانی و ناراحتی در بین نمی‏باشد.

سعی کرده‏ای که رعایت ادب را در نامه داشته باشی. خودت راجو گیر جنگ نشان ندهی. خودت را مرد نشان بدهی. مردی که دارد حالا برای پدر و مادر نامه می‏نویسد و گزارش سفرش را می‏دهد:

"... بعد از یک روز سوار ماشین شدیم و شب به جایگاه اولیه رسیدیم و آقای قدیمی  و آقای شهابی و آقای بقالی... به همراه راهیان کربلای 2 نیز پیش ما آمده‏اند. حجت‏الله و محمد و علی یار و احمد و شمس‏الله نیز اینجا هستند و از جانب ما هیچ گونه غم و غصه نداشته باشید."

و لحظه‏ی را جلوی چشمت مجسم می‏کنی که خواهرها و برادرهایت دارند نامه را بلند بلند برای مادر می‏خوانند و مادر، ریز ریز اشک می‏ریزد. شاید آوردن اسامی این آشناها و همسایه‏ها بتواند کمی بی‏تابی او را کم کند. اما خودمانیم‏ها! در لفافه ی همین کلمات ساده، چه خودی نشان داده‏ای! چقدر بزرگ شدنت را به رخ کشیده‏ای! همین کلمات ساده عرفان بلندت را لو داده‏اند. لو داده‏اندکه دارای پله پله تا خدا می‏روی و کسی هم جلودارت نیست. لو داده‏اند که مفهوم زندگی و مرگ را فهمیده‏ای. مفهوم «خدا از رگ گردن نزدیک‏تر است، را درک کرده‏ای... حتی اگر از یک روستای دور افتاده آمده باشی و مدرسه‏ات را ول کرده باشی تا بیایی و به جنگ برسی...

چی؟ می‏پرسی کدام کلمات تو را لو داده؟... خب یکی‏ش همین جمله:

... درد و دلتان را فقط با خدای خویش در میان بگذارید...

یکهو هوایی شد و به جبهه رفت. به همه گفته بود: اگر شهید شوم شما را هم شفاعت می‏کنم. همه چیز انگار مهیای شهادت او شده بود.

نامه رزمندگان

حالا تصور می‏کنم لحظه‏ای را که مادرت دارد نامه را می‏شنود. به این جمله  که می‏رسد چه عشقی می‏کند. می‏بیند. منصورش دیگر آن پسر بچه شیطانی نیست که توی کوچه‏های روستا با بچه‏ها چرخ می‏زد. حالا دیگر برای خودش خداشناس حرفه‏ای شده دارد درد و دل‏های مادرش را هم به همین خدا حواله می‏کند.

چه خوب که نامه نوشتی آقا منصور! سر این چند خط دعواست بین خواهر و برادرها که کی بخواند و کی نگهش دارد. آخر سر هم بابایت عصا زنان می‏آید و نامه را از لای دست‏های این و آن کش می‏رود و می‏گذارد توی شال کمرش. می‏گوید: این نامه سهم من و حاج خانوم... چشم‏هایش اگر چه سو ندارند، اما نور عجیبی ته کاسه چشمش دارد برق می‏زند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۹
ندا حقانی شمامی


 #میخواهم_شبیه_تو_باشم 


تابستون ها هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره!

اون قدیما توی خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و 

کسی تو خونه اش کولر نداشت.😞


شاید چند تا خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون.

ماهم جزو اون چند تا خانواده بودیم.


وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم. همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی ایوان رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید!😐


برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد

 توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟


رفتم بهش گفتم:

بابا جان!بیا تو خونه!

روی ایوان گرمه اذیت می شی!


گفت:

نمیام، رو ایوان راحت ترم!

زیر کولر خوابم نمی گیره!


این کار محمد همش برام سوال بود.


یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه.


خلاصه با کلی اصرار بهم گفت:

باباجان!

تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن.

می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با زجر می خوابند؟

دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدبخت بیچاره ها فرق کنم!

دوست دارم مثل اونها باشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۱
ندا حقانی شمامی

مهدی شاه بیک:

💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠

💠🍃💠🍃💠🍃💠

💠🍃💠🍃

💠🍃


 ❤️از دعای شهید دخترم شفا یافت❤️


راوی:یکی از غسال های بهشت زهرا (س)



اون روز اتفاقا حالم خیلی بدتر از روزای قبل بود. آقای صادقی فر حالت اضطراب و نگرانی رو در من دید. سعی کردکمی بهم روحیه بده. با آقای صادقی فر خداحافظی کردم و گفتم برام دعا کنین.🙏 رفتم تو اتاق و روی صندلی نشستم. ساعت انگار گذر زمان رو فقط به من نشون میداد. تلفن زنگ زد. بی اختیار گوشی رو برداشتم. آقای صادقی فر بود.

 گفت بعد از اینکه شما رو آشفته حال دیدم خیلی فکر کردم. یه پیشنهاد دارم.


 بیا همین الان برو قطعه 24 سر مزار شهید جهان آرا و از خداوند به واسطه ایشان حاجتت رو بخواه تقاضا کن که واسطه شه و شفای دخترت رو از خداوند بگیره من فقط گوش می کردم باورش سخته ولی گوشی رو گذاشتم و بلند شدم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۷
ندا حقانی شمامی