مدافعان حرم:

🌷فرازی از #وصیت_نامه ی شهید #قدیر_سرلک که توسط همسر شهید منتشر شده و مابقی وصیت خصوصی میباشد:🌷


✨امروز: ١٣٩۴/٢/١٠ ساعت:١٠'١  دقیقه


🔸با  سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم),و با احترام وصیت نامه ی خود را اینگونه می نویسم:


_کاش صحبتهای حاج #احمد_کاظمی سر لوحه ی کار امثال بنده که  خادمی مجموعه ای را عهده دار شدیم قرار گیرد.

_کاش وصیت  شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال کرده,دلمونو  اشغال می کرد.

_کاش صحبتهای ولی امر مسلمین,که سر  لوحه ی روزمرمون شده,سر لوحه ی اعمالمون می شد.

_کاش دل حضرت زهرا (سلام الله علیها)با اعمال ما  خون نمی شد.

_کاش مهدیِ (عجل الله تعالی فرجه شریف) فاطمه (سلام الله علیها) با اعمال ما  ظهورش به تأخیر نمیافتاد.


🔹دیشب خواب  امام "قدس سره شریف" را دیدم,دیدم سر پل  صراط ایستاده و با همان  خضوع همیشگی داره رد میشه.

🔸صدا زدم ,جلوشو گرفتم,گفتم چه جوریه شما راحت رد میشید؟پس ما چی؟

🔹فرمود:اینجا دیگه  اعمال دنیوی شماست,که به کارتون میاد.

🔸خلاصه نتونستم ردبشم,تو  ذهن خودم که من آدم خوبی هستم ولی در عمل نه.

نمیدونم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم فقط به کرمش امیدوارم و  دعای خیر آدم هایی که تا تونستم  ,به قول گفته حاج آقا کارشون رو طبق  قانون و کار خیر راه انداختم. امیدوارم دعام کنند.

🔹امیدوارم اون هایی که تو آموزش از من سختی میدیدند ,من رو  حلال کنند. فقط به خاطر خودشون بوده و بس.


💢فکرم مشوشه تازه از هیأت امام جواد (علیه السلام) اومدم. سر سفره آقا بودم.

💢غسل  شهادتم گرفتم امیدوارم فردا ردیف بشه بروم. به آرزوی چند ده ساله ام برسم....🌷


🌹ڪانال مدافعان حـرم🌹

@Iran_Iran

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۳
ندا حقانی شمامی


فاطمه (س) با خطبه فدک یک دفاع مقدس را بنیاد نهاد؛ دفاعی که سرانجامش شهادت برای حفظ حریم امامت بود. او اولین شهید مدافع حرم بود.
شهدای ایران: حکومت گمان می کرد حالا که به اوضاع سیاسی پایتخت اسلامی مسلط شده است، باید گام بعدی را محکم تر بردارد. حاکمان جدید، توانسته بودند در سقیفه حکومت را از آن خود کنند و ماجرای غدیر با چند صدهزار نفر شاهد و راوی را بی اثر ساخته و علی (ع) را از جانشینی سیاسی پیامبر (ص) محروم سازند.
چند روز بیشتر از آن ماجرا نگذشته بود؛ حالا نوبت به آن رسیده است که با نفوذ اجتماعی و معنوی داماد پیامبر (ص) مبارزه کرده و کاری کنند که دیگر انبوه مردم به او مراجعه نکنند.

فدک، یک سرزمین حاصلخیز
شاید روی همین تحلیل بود که «غصب فدک» در برنامه حاکمان تازه قرار گرفت. سال هفتم که ماجرای فتح خیبر پیش آمد، یهودیان فدک، بدون خونریزی تسلیم شده و فدک را به پیامبر هدیه دادند. پیامبر (ص) آن را پذیرفت و به خاطر آنکه غنیمت جنگی به حساب نمی آمد، در زمره اموال عمومی قرار نگرفت. وقتی آیه «و آتِ ذَا الْقُربى‏ حَقَّه» (اسراء – 26) نازل شد، پیامبر (ص) این سرزمین را به دخترش فاطمه (س) بخشید، همان موقع به دستور پیامبر (ص)، توسط امیرالمؤمنین (ع) سندی تنظیم شد. آنچنان که در تاریخ آمده است این سرزمین حاصلخیز، منافع اقتصادی قابل توجهی داشته است که عواید سالیانه آن را از 24 هزار تا 70 هزار دینار برآورد کرده اند؛ که همیشه عواید آن به طور کامل توسط حضرت فاطمه (س) در میان فقرای بنی هاشم و نیازمندان انصار و مهاجر تقسیم می شده است.

تحلیل پشت صحنه
حکومت به این نتیجه رسید مادامی که این سرزمین در اختیار علی (ع) و فاطمه (س) باشد، نفوذ اجتماعی آنان برقرار خواهد بود. شخصی به خلیفه اول اینچنین مشاوره داد: «مردم بندگان دنیایند و جز از آن هدفی ندارند؛ تو خمس و غنایم را از علی (ع) باز گیر و فدک را از دستش بیرون بیاور، وقتی مردم دست او را خالی دیدند رهایش می سازند و به جانب تو متمایل می شوند». اینگونه مشاوره ها و تحلیل ها، حاکم وقت را به این نتیجه رساند که فدک را از دختر پیامبر (ص) پس گرفته، وکیل او را از آن سرزمین بیرون کرده و آن ملک را در زمره اموال عمومی اعلام کند. جالب آنکه پس از شهادت امام علی (ع)، معاویه فدک را به سه قسمت تقسیم کرده و به خویشانش بخشید. این سرزمین در 140 کیلومتری مدینه، در طول تاریخ محل نزاع حاکمان و اهل بیت (ع) بوده و مدام این دست و آن دست شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۲
ندا حقانی شمامی

حالا نمی‏دانم شاید دارم اشتباه می‏کنم؛ ولی حس من این را می‏گوید که انگشت‏هایت توی پوتین آزاد آزادند.

پوتین

 پوتین برایت خیلی گشاد است. اندازه پایت را نداشتند. مجبوری بندها را محکم‏تر از معمول ببندی تا پوتین لق نزند. توی این دو سه تا عکسی که از تو دیده‏ام به وضوح بزرگ‏تر شده‏ای. اولش ژست‏هایت مصنوعی‏اند. تیربار به آن سنگینی را گرفته‏ای و داری می‏شکنی.

 اما توی عکس‏های بعدی، عین خیالت هم نیست که آرپی جی به آن یغوری را روی دوش گرفته‏ای . یه کمی هم مثل این حرفه‏ای‏‏ها  سربالایش کرده‏ای تا مبادا به عکاس شلیک کنی! عجب ابهتی آقا منصور! جای مادرت خالی که بیاید و گل پسرش را از سر تا پا تماشا کند و کیف کند.

آدرس فرستنده: دزفول- گردان 101- گروهان 2- دسته2 کدپستی 433

آدرس گیرنده: همدان- کبودر آهنگ- پست اکنلو- به روستای چالو(چارلی)- صاحب علی محمدی دریافت کنند.

نامه شما رزمنده‏ها با همدیگر یک تشابه ویژه دارند. یعنی تقریباً همه شما تا عرض ارادت به پیشگاه امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی نمی‏کردید، و تا به رزمندگان غیور و سلحشور اسلام، سلام نمی‏دادید، نامه خود را آغاز نمی‏کردید. این یه جور اسم رمز بود برایتان یه جور متبرک کردن نامه. نامه‏هایی را که به این سبک آغاز نمی‏شد قبول نداشتید.

بعدش هم که یکراست می‏رفتید سراغ دل نگران مادر و پدر. انگار از آشوب سینه آنها خبر داشتید. خب مادر و پدراند دیگر دلشان بال بال می‏زند برای آنکه  خبری از گل پسرشان برسد.

 همین کلمات ساده لو داده‏اندکه دارای پله پله تا خدا می‏روی و کسی هم جلودارت نیست. لو داده‏اند که مفهوم «خدا از رگ گردن نزدیک‏تر است، را درک کرده‏ای... حتی اگر از یک روستای دور افتاده آمده باشی و مدرسه‏ات را ول کرده باشی تا بیایی و به جنگ برسی...

خب تو هم فورا توی نامه آورده‏ای: - سلامت هستیم و هیچ گونه نگرانی و ناراحتی در بین نمی‏باشد.

سعی کرده‏ای که رعایت ادب را در نامه داشته باشی. خودت راجو گیر جنگ نشان ندهی. خودت را مرد نشان بدهی. مردی که دارد حالا برای پدر و مادر نامه می‏نویسد و گزارش سفرش را می‏دهد:

"... بعد از یک روز سوار ماشین شدیم و شب به جایگاه اولیه رسیدیم و آقای قدیمی  و آقای شهابی و آقای بقالی... به همراه راهیان کربلای 2 نیز پیش ما آمده‏اند. حجت‏الله و محمد و علی یار و احمد و شمس‏الله نیز اینجا هستند و از جانب ما هیچ گونه غم و غصه نداشته باشید."

و لحظه‏ی را جلوی چشمت مجسم می‏کنی که خواهرها و برادرهایت دارند نامه را بلند بلند برای مادر می‏خوانند و مادر، ریز ریز اشک می‏ریزد. شاید آوردن اسامی این آشناها و همسایه‏ها بتواند کمی بی‏تابی او را کم کند. اما خودمانیم‏ها! در لفافه ی همین کلمات ساده، چه خودی نشان داده‏ای! چقدر بزرگ شدنت را به رخ کشیده‏ای! همین کلمات ساده عرفان بلندت را لو داده‏اند. لو داده‏اندکه دارای پله پله تا خدا می‏روی و کسی هم جلودارت نیست. لو داده‏اند که مفهوم زندگی و مرگ را فهمیده‏ای. مفهوم «خدا از رگ گردن نزدیک‏تر است، را درک کرده‏ای... حتی اگر از یک روستای دور افتاده آمده باشی و مدرسه‏ات را ول کرده باشی تا بیایی و به جنگ برسی...

چی؟ می‏پرسی کدام کلمات تو را لو داده؟... خب یکی‏ش همین جمله:

... درد و دلتان را فقط با خدای خویش در میان بگذارید...

یکهو هوایی شد و به جبهه رفت. به همه گفته بود: اگر شهید شوم شما را هم شفاعت می‏کنم. همه چیز انگار مهیای شهادت او شده بود.

نامه رزمندگان

حالا تصور می‏کنم لحظه‏ای را که مادرت دارد نامه را می‏شنود. به این جمله  که می‏رسد چه عشقی می‏کند. می‏بیند. منصورش دیگر آن پسر بچه شیطانی نیست که توی کوچه‏های روستا با بچه‏ها چرخ می‏زد. حالا دیگر برای خودش خداشناس حرفه‏ای شده دارد درد و دل‏های مادرش را هم به همین خدا حواله می‏کند.

چه خوب که نامه نوشتی آقا منصور! سر این چند خط دعواست بین خواهر و برادرها که کی بخواند و کی نگهش دارد. آخر سر هم بابایت عصا زنان می‏آید و نامه را از لای دست‏های این و آن کش می‏رود و می‏گذارد توی شال کمرش. می‏گوید: این نامه سهم من و حاج خانوم... چشم‏هایش اگر چه سو ندارند، اما نور عجیبی ته کاسه چشمش دارد برق می‏زند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۹
ندا حقانی شمامی


 #میخواهم_شبیه_تو_باشم 


تابستون ها هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره!

اون قدیما توی خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و 

کسی تو خونه اش کولر نداشت.😞


شاید چند تا خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون.

ماهم جزو اون چند تا خانواده بودیم.


وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم. همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی ایوان رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید!😐


برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد

 توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟


رفتم بهش گفتم:

بابا جان!بیا تو خونه!

روی ایوان گرمه اذیت می شی!


گفت:

نمیام، رو ایوان راحت ترم!

زیر کولر خوابم نمی گیره!


این کار محمد همش برام سوال بود.


یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه.


خلاصه با کلی اصرار بهم گفت:

باباجان!

تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن.

می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با زجر می خوابند؟

دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدبخت بیچاره ها فرق کنم!

دوست دارم مثل اونها باشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۱
ندا حقانی شمامی

مهدی شاه بیک:

💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠

💠🍃💠🍃💠🍃💠

💠🍃💠🍃

💠🍃


 ❤️از دعای شهید دخترم شفا یافت❤️


راوی:یکی از غسال های بهشت زهرا (س)



اون روز اتفاقا حالم خیلی بدتر از روزای قبل بود. آقای صادقی فر حالت اضطراب و نگرانی رو در من دید. سعی کردکمی بهم روحیه بده. با آقای صادقی فر خداحافظی کردم و گفتم برام دعا کنین.🙏 رفتم تو اتاق و روی صندلی نشستم. ساعت انگار گذر زمان رو فقط به من نشون میداد. تلفن زنگ زد. بی اختیار گوشی رو برداشتم. آقای صادقی فر بود.

 گفت بعد از اینکه شما رو آشفته حال دیدم خیلی فکر کردم. یه پیشنهاد دارم.


 بیا همین الان برو قطعه 24 سر مزار شهید جهان آرا و از خداوند به واسطه ایشان حاجتت رو بخواه تقاضا کن که واسطه شه و شفای دخترت رو از خداوند بگیره من فقط گوش می کردم باورش سخته ولی گوشی رو گذاشتم و بلند شدم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۷
ندا حقانی شمامی


‍ #یادی_از_شهدا


اخلاق آقا حامد از زبان همسر شهید


🌷🌷🌷 حامد بسیار خوش‌‌اخلاق، خوش‌طبع، خونگرم و صمیمی بود. عصبانیت‌هایم را با سکوت جواب می‌داد و شرمنده‌ام می‌کرد. سعی می‌کرد جلوی عصبانیتش را بگیرد و طرف مقابل را نرنجاند. 


برای بزرگ‌ترها احترام خاصی قائل بود. مادرش یک سال پیش به رحمت خدا رفت. رابطه حامد با خواهرهایش بسیار خوب بود و به آنها علاقه داشت. به من و بچه‌ها علاقه‌مند بود و توجه بسیار داشت. 


وقتی از سر کار می‌آمد با تمام خستگی‌هایش تمام وقت در اختیار ما بود. بسیار نگران تربیت بچه‌ها بود که در چه محیطی رشد یابند و تربیت شوند. 


تمام دغدغه‌های ذهنی‌ و حرف‌هایی که می‌خواست به من بگوید را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد. این دفترچه در مأموریت‌ها حتی سفر سوریه هم همراهش بود و کارهای روزانه‌اش را در آنجا برایم می‌نوشت. 


وقتی نوشته‌هایش را مرور می‌کنم صفحه‌ای نیست که در آن نسبت به من ابراز علاقه نکرده باشد. این نیز یکی از شاخصه‌های اخلاقش بود و خانواده درجه بالایی برای او به حساب می‌آمد. 


وقتی زنگ می‌زد بسیار با روحیه از اوضاع سوریه تعریف می‌کرد. بعدها در نوشته‌هایش متوجه شرایط سخت آنجا شدم...🌷🌷🌷


#شهید_حامد_کوچک_زاده

#مدافع_حرم





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۰
ندا حقانی شمامی

    

   محمد هادی ذوالفقاری از شهیدان مدافع حرم آل الله، چند سالی می‌شد برای ادامه تحصیل در علوم فقهی عازم نجف شده بود. محمد هادی با شنیدن خبر داعشی‌های تروریست به سرزمین عراق و هتاکی‌شان به ساحت پاک خاندان رسول الله(ص) درس و بحث را رها کرد و به میدان جنگ با این طرفداران اسلام آمریکایی رفت. سرانجام شهید ذوالفقاری روز بیست و ششم بهمن ۹۳ در سامرا به شهادت رسید و پیکر پاکش در قبرستان وادی السلام نجف به خاک سپرده شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۹
ندا حقانی شمامی



 کتابشناسی عملیات والفجر 2

بعد از عملیات والفجر هشت ساعت 7 بعد ازظهر دهم اردیبهشت قرار بود گردان به مرخصی برود.که ساعت 5 بعد ازظهر زمزمه شد که آماده باش 100% است و مرخصی ها لغو شده است.


مسئول گروهان جهاد از گردان علی اکبر (ع) بودم.نهم مهر شصت و چهار وارد دو کوهه شدیم و نیروهای گروهان را تحویل گرفتیم و آنها را سازماندهی کردیم. دی ماه شصت و چهار بود که بچه ها از مرخصی برگشتند. پس از یک دوره آموزش فشرده در روز بیستم بهمن شصت و چهار بود که عملیات والفجر هشت شروع شد و حدود هفتاد روز در خط پدافندی فاو،البهار بود.ما حالا دیگر مأموریت بچه های گروهان وارد ماه هشتم شده بود یعنی حدود پنج ماه بیشتر از مأموریت اصل اشان.

بعد از عملیات والفجر هشت ساعت 7 بعد ازظهر دهم اردیبهشت قرار بود گردان به مرخصی برود.که ساعت 5 بعد ازظهر زمزمه شد که آماده باش 100% است و مرخصی ها لغو شده است.رفتم پیش حاج حمید تقی زاده ( فرمانده گردان علی اکبر) کسب تکلیف کنم و حاج حمید گفت به بچه ها بگو ساعت 5/5 همه ی بچه بیایند حسینیه. بچه ها را به حسینیه هدایت کردم. حاج علی فضلی فرمانده لشکر آنجا بود و قرار شد برای بچه ها سخنرانی کند.حاج علی بعد از مقدمات لازم از بچه ها دلجویی کرد و خسته نباشید گفت و از بچه ها خواست آماده دفاع از منطقه فکه و فتح المبین باشند.حاج علی ادامه داد که اگر کوتاهی کنیم سایتهای منطقه فتح المبین گرفته می شود. با تکبیر و صلوات بچه ها،حاج فضلی روحیه ی عجیبی گرفت.بچه هایی که 9 ماه تمام در منطقه بودند و یک عملیات سنگین رو پشت سر گذاشته بودند و آماده ی رفتن مرخصی بودند.خیلی ها به خانوادهاشان تلفن زده بودند.قرار شد بچه ها مجدداً حال و هوای عملیات بگیرند و یه گردان برگردند .واقعاً بچه ها روح دنیا گریزی و جهاد عجیبی داشتند.از حسینیه بیرون آمدیم. یکی از بچه ها قلهک تهران که خیلی شوخ بود قبلش می گفت: وقت عروسیم شده و باید برگردم اما آن لحظه حال دیگه ای داشت. رسول خطیبی رو دیدم که با خنده می گفت من خیلی خوشحال بودم که داریم به مرخصی می ریم چون بچه ام هفته آینده به دنیا می آید.خلاصه هر کس حالی داشت و با همه ی مشکلات زندگی،بچه ها ساک ها رو تحویل دادند و مجدداً تجهیزات گرفتند.

شب دوازدهم اردیبهشت عملیات سید الشهداء در منطقه فکه آغاز شد.گردان های حضرت علی اکبر(ع)به فرماندهی حاج حمید تقی زاده،گردان حضرت قاسم به فرماندهی علی آشتیانی،گردان حضرت زینب به فرماندهی حاج خادم،گردان المهدی به فرماندهی شهید حسنیان و گردان حضرت علی اصغر به فرماندهی شهید حاج حسین اسکندرلو از لشکر ده حضرت سید الشهداء در خط مستقر شدند.

حدود بیست و یک سال بعد یعنی سال 86 بود که یک کاروان دانشجویی برای راهیان نور به منطقه ی فکه برده بودم.در حال گفتن خاطرات عملیات سیدالشهداء و ماجرای شهید شدن رسول خطیبی بودم که جوان خوش سیمایی جلو آمد و گفت:میشه لطف کنید جای شهید شدن اونو نشونم بدی.گفتم:بله ولی برای چی می خواهی؛گفت:من پسر همان رسولم که هفت روز بعد از شهادتش بدنیا آمدم

گردان حسین اسکندرلو اولین گردانی بود که با عراق درگیر شد و در واقع نوک پیکان عملیات سید الشهداء بود.حسین با نیروهایش عاشورایی جنگید.منطقه ای که حسین و نیروهایش وارد شدند کاملاً در دید دشمن بود.آتش عراق خیلی سنگین بود. دوشکا ،چهار لول ،دو لول ،توپ مستقیم ... خدا رحمت کنه شهید سید مهدی اعتصامی که طلبه ی جوانی بود و تخریب چی گردان،در حین خنثی کردن مین بود که ناگهان یکی از قله ها منفجر شد و با روشن شدن منور آتش عراق شروع شد.اسکندرلو در حالی که تعداد زیادی از بچه های گردانش زخمی و شهید شده بودند زیر آن آتش ایستاد و شروع به سخنرانی کرد، که امشب شب عاشورا است،حفظ انقلاب و این منطقه جوان می خواهد و اگر نتوانیم این منطقه را حفظ کنیم دشمن تا جاده های اندیشمک،اهواز پیش خواهد رفت و سخنانش مهیج،حماسی ودلنشین بود،بچه های گردانش هم مردانه جنگیدند در حال سخنرانی بود که گلوله ای گردن مبارکش را شکافت و به شهادت رسید.

شهید حسنیان فرمانده گردان المهدی که به کمک شهید اسکندرلو شتافته بود هم روی خاکریز تیر خورد و به شهادت رسید.

از رسول خطیبی که شهید شد و قرار بود بچه اش یک هفته بعد به دنیا بیاید بگویم.حدود بیست و یک سال بعد یعنی سال 86 بود که یک کاروان دانشجویی برای راهیان نور به منطقه ی فکه برده بودم.در حال گفتن خاطرات عملیات سیدالشهداء و ماجرای شهید شدن رسول خطیبی بودم که جوان خوش سیمایی جلو آمد و گفت:میشه لطف کنید جای شهید شدن اونو نشونم بدی.گفتم:بله ولی برای چی می خواهی؛گفت:من پسر همان رسولم که هفت روز بعد از شهادتش بدنیا آمدم.همیشه برام سئوال بود که چرا بابام یک هفته نموند تا من بدنیا بیام.حالا فهمیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۵
ندا حقانی شمامی


پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بر اساس بخش‌هایی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان سپاه ۱۳۹۵/۰۶/۲۸ نماهنگ «خدا با ماست» را منتشر می‌کند.

*حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: موسی به قوم خودش گفت که: «اِسْتَعِینُوا بِاللهِ وَاصْبِرُوا»(۱)؛ «فَلَمَّا تَرَٰءَا ٱلْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ»(۲) وقتی که [قوم موسی] داشتند میرفتند، از دور، مجموعه‌ی فرعونی هم دیده شدند که دارند می‌آیند [به سمت اینها]، اصحاب موسی (علیه‌السلام) گفتند «إِنَّا لَمُدْرَکُونَ»، ما گیر افتادیم؛ «قَالَ کَلَّآ»(۳) حضرت موسی فرمود ابدا، «کَلّآ»؛ «کَلَّآ إِنَّ مَعِىَ رَبِّى سَیَهْدِینِ»(۴) او هدایت میکند، میگوید چه‌کار کنید، کجا بروید. من به شما عرض بکنم «إِنَّ مَعِىَ رَبِّى»، بدانید خدا با ما است؛ اگر ما خودمان، انگیزه‌مان، ایمان و عزم راسخمان را حفظ کنیم، عقلمان را به کار بیندازیم، تدبیر درست بکنیم، ما بر تمام این ترفندهایی که دشمنان از جبهه‌های مختلف و از جهت‌های مختلف به کار میبرند و حملاتی که میکنند -که بعضی خیال میکنند ما محاصره شدیم-، بر همه‌ی اینها فایق خواهیم شد و همه را ان‌شاءالله به خاک خواهیم نشاند.
۱) بخشی از آیه‌ی ۱۲۸ سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف
۲) آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی مبارکه‌ی شعرا
۳) بخشی از آیه‌ی ۶۲ سوره‌ی مبارکه‌ی شعرا
۴) همان

 
نماهنگ: نماهنگ | خدا با ماست

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

همچنین برای استفاده این فیلم در سایت و یا وبلاگ خود می توانید از کد زیر استفاده کنید :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۳
ندا حقانی شمامی


انتظار 

لحظه ای آرام وقرار نداشت شبانه وبه قصد آوردن آب بیرون رفت مشکش را پرکرد ،بلند شد نگاهی به اطراف انداخت گویی راه را گم کرده چاره ای نبود باید راهی می شد اما هیچ وقت به مقصد نرسید کم کم هوا روشن می شد ولی هیچکس درگردان از ماجرا دیشب باخبر نشد چندی گذشت خبری ازاو نشد  حالا سالها است ازکوچه ای می گذریم که روی تابلو آن نوشته شده 

جاوید الاثر عباس ندیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۲:۴۰
ندا حقانی شمامی