محسن حججی ، اسیر ایرانی داعش
شهید محسن حججی به دست نیروهای تکفیری صهیونیستی داعش پس از 2 روز اسارت به شهادت رسید که در این خبر اولین واکنش همسر شهید محسن حججی را میخوانید.
تاریخ انتشار : 20 مرداد 1396

همسر شهید محسن حججی

همسر شهید محسن حججی طی پیامی در پی شهادت شهید حججی به دست نیروهای تکفیری داعش تأکید کرد:محسن حججی

محسن حججی

همسرم رفت که بگوید امام خامنه ای تنها نیست...
رفت که بگوید هنوز هم مردان خدایی هستند...
اگه کسی خواست اشکی برای همسرم بریزد به اشکش هدف بدهد.
برای حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) گریه کند...
همه زیر لب فقط بگوئید امان از دل زینب(س)...
راهش را ادامه بدهید...
دعا کنید خدا به من هم صبر بدهد...
التماس دعا

همسر شهید محسن حججیفرزند شیرخوار و همسر شهید محسن حججی

 
طرح گرافیستی برای محسن حججی

طرح گرافیستی از استقبال امام حسین (ع) از شهید محسن حججی

شهادت این عزیز را به همسر و فرزند و خانواده و دوستانش و به محضر رهبر عزیز انقلاب تبریک عرض می کنیم.

مصاحبه اختصاصی با همسر شهید حججی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۶ ، ۲۱:۲۵
ندا حقانی شمامی


پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس، ۲۰ جمله کلیدی از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیرامون موضوع «دفاع مقدس» را منتشر می‌کند:

* جنگ به وسیله‌ی مردم اداره شد. هم ارتش و هم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و هم نیروهای گوناگون، متکی به مردم بودند؛ به ایمان مردم، به عشق مردم، به صفای مردم. ۱۳۹۰/۰۷/۲۰
 
* جنگ هشت ساله، ما را قوی‌تر کرد. اگر جنگ هشت ساله نبود، این سرداران شجاع، این مردان برجسته نشان داده نمیشدند، در بین ملت بروز نمیکردند؛ این حرکت عظیمِ مخلصانه‌ی مردم مجال بروز و ظهور پیدا نمیکرد. ۱۳۸۹/۱۱/۲۷
 
* هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند، آن را استخراج کند و مصرف کند و سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کند. ۱۳۸۸/۰۶/۲۴
 
* آن عزتی، اعتماد به نفسی، احساس اقتداری که از ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی معنویت رزمندگان ما و جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسلامی ما احساس شد و توانست آن حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عجیب و شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز - یعنی پیروزی در دفاع مقدس و شکست نخوردن در مقابل تهاجم این همه دشمن - را رقم بزند، آن خصوصیات، آن خصلتها، برای ملت ما، برای کشور ما، یکی از بزرگترین نیازهاست. ۱۳۸۸/۰۶/۲۴
 
* این هشت سال، مظهری از برترین صفاتی است که یک جامعه میتواند به آنها ببالد و از جوانان خودش انتظار داشته باشد. یعنی دفاع مقدس مظهر حماسه است، مظهر معنویت و دینداری است، مظهر آرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهی است، مظهر ایثار و از خودگذشتگی است، مظهر ایستادگی و پایداری و مقاومت است، مظهر تدبیر و حکمت است. ۱۳۸۸/۰۶/۲۴
 
* جنگ، کار پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای است. مدیریت جنگ و فرماندهی جنگ، کار بسیار سنگین و پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای است. این کار را جوانهای نورس ما در بسیاری از بخشها انجام میدادند. این تدبیر، این حکمت، چیز بسیار شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آوری است؛ مظهر شکوفائی استعدادها و ظرفیتهاست. چقدر جوانهای کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سال رفتند در جبهه و توانستند در آنجا کارهای بزرگ از خودشان نشان بدهند. بعضی شهید شدند، بعضی هم جزو سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های انقلاب بودند، بعدها کشور از اینها استفاده کرد. حقیقتاً این جوری بود که سپاه پاسداران یکی از مراکز صدور نیرو به همه جای کشور شده در طول این بیست و هفت هشت سال؛ به خاطر اینکه جنگ توانست از یک مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی جوان، مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از عناصر کارآمد و بااستعداد درست کند و تحویل بدهد؛ چون استعدادها در اینها شکوفا شد. ۱۳۸۸/۰۶/۲۴
 
* اینکه تصور بشود که هنر دفاع مقدس در جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ما مخاطب ندارد، طالب ندارد، این هم خطای بزرگی است، از اشتباهات فاحش است؛ اگر کسی این را خیال کند. تحقیقاً پرمشتری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین آثار هنری بعد از انقلاب در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مختلف، آن آثار هنری است که مربوط به دفاع مقدس بود؛ چه در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی فیلم و سینما، چه در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کتاب، خاطره، داستان. ۱۳۸۸/۰۶/۲۴
 
* جنگ تحمیلی را دشمن برای خاموش کردن انقلاب به راه انداخت، اما همین جنگ تحمیلی باعث شعله‌ورتر شدن نیروی انقلاب و روحیه‌ی انقلاب شد.  ۱۳۸۸/۰۱/۲۶
 
* من مشتاقم که جوان‌های ما قصه‌ی جنگ تحمیلی هشت ساله را بدانند که چه بود. این را بارها گفته‌ایم؛ افراد هم گفته‌اند و تشریح کرده‌اند؛ اما یک نگاه کلان به این هشت سال، با اطلاع از جزئیاتی که وجود داشته است، خیلی برای برنامه‌ریزی آینده‌ی جوان در روزگار ما مهم است. ۱۳۸۷/۰۸/۰۸
 
* همه باید بدانند که در دوران دفاع مقدس چه معجزات عظیمی از حضور مؤمنانه و پر تلاش نیروهای بسیجی در صحنه‌های جنگ اتفاق افتاد؛ این را باید همه بدانند. ۱۳۸۷/۰۲/۱۴
 
* من توصیه میکنم این کتابهائی که در شرح حال سرداران است یا آنچه که در گزارش روزهای جنگ و سالهای دشوار اول بالخصوص نوشته شده، این را جوانها بخوانند. خود را سیراب کنید از معرفت به آنچه که گذشته است در تاریخ انقلاب. ۱۳۸۷/۰۲/۱۴
 
* این جنگ، یک جنگ دفاعی بود. جنگ دفاعی با جنگ تهاجمی فرق دارد؛ جنگ تدافعی و دفاعی، محل بروز غیرت و تعصب و وفاداری عمیق انسانها به آرمانهایی است که به آنها پایبند است. ۱۳۸۵/۰۷/۲۹
 
* دوران دفاع مقدس برای ملت ما ظرفیت و موقعیتی بود که این ملت بتواند اعماق جوهره‌ی خودش را در ابعاد مختلف نشان دهد، و نشان داد. ۱۳۸۴/۰۶/۳۱
 
* ما هرچه برای دوره‌ی دفاع مقدس سرمایه‌گذاری و کار کنیم، زیاد نیست؛ چون ظرفیت هنری و ادبی کشور برای تبیین این دوره، خیلی گسترده، وسیع و عمیق است و از این ظرفیت تاکنون استفاده‌ی خوب و درخوری نشده. ۱۳۸۴/۰۶/۳۱
 
* مواظب باشید از مسأله‌ی دفاع مقدس که در این کشور اتفاق افتاد، غافل نشوید؛ کار بزرگی انجام گرفت. آن جوانها مثل شماها بودند؛ اکثر این جوانهایی که در جنگ نقشهای مؤثر ایفا کردند، از قبیل همین دانشجوها بودند و خیلی‌هایشان هم جزو نخبه‌ها بودند. دلیل نخبه بودنشان هم این بود که یک جوان بیست‌ودو، سه ساله فرمانده‌ی یک لشکر شد؛ آن‌چنان توانست آن لشگر را هدایت کند و آن‌چنان توانست طراحی عملیات را، که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمنانی را که مقابل ما بودند متعجب کرد، بلکه ماهواره‌های دشمنان را هم متعجب کرد. ۱۳۸۳/۰۷/۰۵
 
* ما در جنگ، بسیار جانهای عزیز را از دست دادیم و خسارتهای مادّی و معنوی زیادی هم تحمل کردیم؛ اما چیزی در دل این ملت جوشید که برکات و ارزشش برای امروز و فردای این ملت، از همه چیز بالاتر است و آن، احساس اتّکاء به نفس، احساس عزّت، احساس استقلال، احساس خودباوریِ ملیِ عظیم و احساس اعتقاد به این بود که اگر یک ملت حول محور ایمان به خدا و عمل صالح جمع شوند، معجزاتِ نشدنی یکی پس از دیگری قابل شدن خواهد شد. ۱۳۷۹/۰۷/۰۶
 
* جنگ هشت ساله، این ملت را آبدیده، شجاع و متّکی به نفس کرد. نام این ملت را بلند کرد. خیلی از ملتهای مسلمان دنیا به خاطر جنگ و عقاید شما ملّت، توجّه و گرایش پیدا کرده‌اند. ۱۳۷۵/۰۹/۲۴
 
* یکی از برکات دفاع هشت ساله ما، همین پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی و ساخت دقیقترین ابزارهاست که با دست خالی و بدون هیچ سابقه‌ای آنها را به دست آوردیم و جزو موجودی ملت ایران شده است. ۱۳۷۴/۰۶/۲۹
 
* در جنگ تحمیلی ملت بزرگ ما با ایستادگی و مقاومت خود در راه خدا، این توطئه را به وسیله و نردبانی به سمت قله‌ی آرزوها و ارزشهای اسلامی و وسیله‌یی برای پیشرفت تبدیل کرد. ۱۳۶۹/۰۶/۰۱
 
* بزرگترین، دردناکترین و فاجعه‌آمیزترین خصومت دشمنان ما به راه انداختن جنگ تحمیلی بود. ۱۳۶۶/۰۶/۳۱
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۵۱
ندا حقانی شمامی


شهیدی که مادرش را شفا داد


خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات...:

از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..

مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...

اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:

یادواره شهداء تو مسجد المهدی(عج) بلوار امین قم با حضور مادر شهید معماریان

اسم مسجد و شهید مطمئنم کرد که این همون مسجدیه که جریان در اون اتفاق افتاده. روزها سپری شده بود و شب جمعه 16 آذر تو مسجد المهدی(عج) بودم.

حالا این اتفاق تکان دهنده رو از زبان مادر شهید براتون نقل می کنم:

«محرم حدود 20 سال پیش بود که تو یه اتفاق پام ضربه شدیدی خورد،

طوریکه قدرت حرکت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی تونستم تو این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگه پام تا روز عاشورا خوب بشه با بقیه دوستام دیگهای مسجد را بشورم و کمکشون کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همونطور بود. از مسجد که به خونه رفتم حال خوشی نداشتم. زیارت را خوندم و کلّی دعا کردم. نزدیکهای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دوستام به مسجد بِرَم. تو خواب دیدم تو مسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و منم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم. یه دسته عزاداریِ منظم، داشت وارد مسجد می شد. جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه می خوند. با خودم گفتم: این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار می کنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اینها رو نگاه می کردم که دیدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که اومدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.

دیدم کنارش شهید آزادیان هم وایساده. آزادیان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست. بعد رو کرد به خودم و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می کرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برات یه شال سبز آوردم. می خواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم بریم. بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام(ره). گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخونیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد وکشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نیست؛ یه کم به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.

از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۵۶
ندا حقانی شمامی


به گزارش «فارسی مچ» جشنواره فضای مجازی ارزشی انقلاب اسلامی ایران با موضوعیت انقلاب اسلامی ایران به مناسبت دهه فجر اسلامی برگزار می‌شود.

به گزارش خبرنگار فارسی مچ؛ این جشنواره در گروه های کلیپ،گرافیک و پویانمایی، سایت، وبلاگ، شبکه های اجتماعی، برنامه نویسی اندرویدی و ویندوزی با موضوعیت انقلاب اسلامی ایران برگزار می‌شود.

تمام آثار فضای مجازی ارزشی انقلاب اسلامی ایران در غرفه های این جشنواره در نمایشگاه رسانه های دیجیتال انقلاب اسلامی به نمایش گذاشته می شود که آثار برگزیدگان , صاحب صفحه اختصاصی دائمی در سایت جشنواره خواهند شد و تقدیم جوایز و تندیس برگزیدگان نیز با حضور مقامات لشگری و کشوری انجام می شود.

اختتامیه این جشنواره با حضور فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران برگزار می شود و به برگزیدگان آن تندیس جشنواره به همراه جوایزی تقدیم می‌شود.

علاقه مندان تا ۲۱ بهمن ماه فرصت دارند تا برای شرکت و کسب اطلاعات بیشتر به سایت جشنواره به آدرس www.thevaluefestival.ir مراجعه کنند.

گفتنی است این جشنواره با حمایت سازمان فضای مجازی سراج، شهرداری تهران، فارسی مچ و نهادهای دیگر برگزار می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۵۵
ندا حقانی شمامی


تاریخ بارگذاری : 1395/02/21 زمان : 01':03''
بازدید : 3971 3 0

پیام همسران  شهید محرم ترک و شهید علی اصغر شیردل از شهدای مدافع حرم به مردم از برنامه خندوانه که نشان از روحیه ی بالا و عزم راسخ در  دنباله روی از راه شهدای عزیر دارد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۰
ندا حقانی شمامی

 «قامت» پس از گذراندن دوره آموزش فرماندهی در پادگان سعدآباد تهران، به عنوان مربی، مدتی در سومار به آموزش نیروهای بسیجی پرداخت و به خاطر سوابق و توانایی‌های مدیریتی‌اش به عنوان نخستین فرمانده از زنجان به منطقه اعزام شد.


قامت بیات

قامت‌ بیات در سال ۱۳۴۰ در یکی از روستاهای توابع استان زنجان به دنیا آمد. بعد از پیروزی انقلاب وارد سپاه شد و با دستور امام مبنی بر ختم غائله کردستان، جزو نخستین نفراتی بود که به آنجا اعزام شد. قامت پس از گذراندن دوره آموزش فرماندهی در پادگان سعدآباد تهران، به عنوان مربی،مدتی در سومار به آموزش نیروهای بسیجی پرداخت و به خاطر سوابق و توانایی‌های مدیریتی‌اش به عنوان نخستین فرمانده از زنجان به منطقه اعزام شد.

سردار بیات مهربان و صبور بود و همین خصوصیات زیبای اخلاقی‌اش باعث شده بود از محبوبیت خاصی بین نیروهایش برخودار باشد. زمانی هم که به مرخصی می‌آمد، بیکار نمی‌نشست و به نقاشی ساختمان می‌پرداخت یا کارگری می‌کرد.

او بارها و بارها در جبهه‌های مختلف حضور داشت و  با مسئولیت‌های فرماندهی گروهان و گردان و با شایستگی‌ای که از خود نشان داده بود، فرماندهی تیپ «الهادی» لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابیطالب به او واگذار شد، او توانست این تیپ را تشکیل و سازماندهی کند.

یکی از دوستان و همرزمان این فرمانده روایت می‌کند: «قامت سر نترسی داشت، این خصوصیت را بارها در او دیده بودم. زمانی که در دار خوئین بودیم، با قرارگاه تماس گرفتند و گفتند در بخشی از منطقه عملیاتی مین کاشته‌اند که نمی‌توانیم آنها را خنثی کنیم. قامت با شنیدن این پیام خودش را به منطقه رساند و با جسارت تمام مین‌ها را خنثی کرد.»

قامت سرانجام در ۱۸ بهمن ماه سال ۱۳۶۱ هنگام شناسایی عملیات «والفجر مقدماتی» در 21 سالگی به شهادت رسید.

قامت‌ بیات در وصیت‌نامه‌اش چنین زیبا و عمیق نوشته است: «من پاسدار و وارث خون‌بهای پانزده قرن خط سرخ شهادتم، در عصر استثنایی و پرمخاطره قرار گرفته‌ام و مسئولیت‌ها بر دوشم سنگینی می‌کند.ما باید در صحنه باشیم، اگر نباشیم شیعه نیستیم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۱
ندا حقانی شمامی

می‌خواهم کسی مرا نشناسد تا آسوده تر باشم!...




پرستار در حالی که اشک پهنه صورتش را پوشانده بود، می‌گفت: چند دقیقه پیش، این مجروح عملیات، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد و من به گمان شنیدن درخواستش، گوشم را نزدیکتر بردم، اما او زیارت عاشورا زمزمه می‌کرد و طلبی نداشت.../ لحظاتی بعد، وقتی به او و نجوایش خیره شده بودم، اندکی از تخت جدا شد و با صدای بلند فریاد می‌زد: دیدمش! دیدمش! و بعد آرام بر تخت افتاد و...

 شهید «سعید» است و شهادت «سعادت»

پرستار به چشم های «سعید» زل زده بود و گریه می‌کرد...

دیگری در گوشه اتاق با صدای بلند ضجه می‌زد...

بسیجی رزمنده آرام گشته و زمزمه او تمام شده بود و پرستاران مبهوت صحنه‌ای غریب با آشنایی سعید!...

شهید سعید سعاده

ساعاتی پیش که عملیات کربلای 4 بسیاری از یاران را آسمانی کرده بود، «سعید» بین آسمان و زمین در انتظار پرواز بود، اما اکنون «او» به اوج آسمان رسیده بود... .

پرستار در حالی که اشک پهنه صورتش را پوشانده بود، می‌گفت: چند دقیقه پیش، این مجروح عملیات، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد و من به گمان شنیدن درخواستش، گوشم را نزدیکتر بردم، اما او زیارت عاشورا زمزمه می‌کرد و طلبی نداشت.

 

لحظاتی بعد وقتی به او و نجوایش خیره شده بودم، اندکی از تخت جدا شد و با صدای بلند فریاد می‌زد: دیدمش! دیدمش! و بعد آرام بر تخت افتاد و... .

او چه دید و چه شنید و به کجا رسید و با کدامین لبخند آشنا شده بود؛ نمی‌دانیم!...

اما پزشکان بیمارستان نیز، آن روز در کنار تخت بر این بسیجی شهید سعید گریستند و غبطه خوردند!...

دوستی می‌گوید: بارها شاهد بودم، «سعید» پول توجیبی خود را به روضه خوان حرم مطهر حضرت محمد بن موسی الکاظم (ع) دزفول می‌داد و خودش پای روضه اش می‌نشست و گریه می‌کرد...

هر چند رزمندگان گردان های بلال و عمار سازماندهی می‌شدند، روزی از او پرسیدم: سعید! چرا در تیپ امام حسن مجتبی (ع) بهبهان می‌رزمی، پاسخش این بود: می‌خواهم کسی مرا نشناسد تا آسوده تر باشم... .

شهید سعید سعاده

در عملیات خیبر که مجروح شیمیایی می‌شود و پس از مداوا دوباره به خط برمی‌گردد، می‌گوید: «افتخار من و عشقی که به جبهه داشتم زیاد بود و خیلی دوست داشتم که در این جنگ من هم سهمی داشته باشم و به این دلیل به جبهه آمدم و در عملیات خیبر که با رمز یا رسول الله بود، شرکت کردم و در همین عملیات هم بر اثر بمب شیمیایی مجروح و چند روزی در بیمارستان گلستان اهواز بستری شده بودم تا اینکه از آنجا بیرون آمدم و دوباره به خط برگشتم و در عملیات شرکت کردم...»

 

علاقه عجیبی به ذکر مصیبت اباعبدالله (ع) داشت... او در آخرین وصایایش می‌نویسد: «سلام مرا به امام حسین برسانید و بگویید که مدتها در انتظارت نشسته بودم، ولی چه فایده که سعادت آنچنانی نداشتم...».

و شاید در لحظات پایانی عمر به آرزوی خویش رسید که در وصیتنامه اش آرزو کرده بود: «و اما ای سالار شهیدان امام حسین جداً خیلی مشتاق و عاشق بودم که به زیارت قبر شش گوشه‌ات بیایم و خاک کربلا را مرهم دردهایم کنم، اما پروردگار مرا پیش خود فراخواند و امیدوارم که در آخرین لحظات عمرم، رویت را ببینم؛ آقا جان، میان ما و خدا شفیع باش...»

شهید سعید سعاده

و عجیب! آخرین تقاضایش در وصیتش: «اگر کسی می بایستی پولی به من بدهد، در روزهای پنجشنبه آنها را به چند نفر بدهد و برایم مصیبت اباعبدالله الحسین (ع) بخوانند، چون در مدت کوتاه زندگی ام از این مصیبت خوشم می آمد...»

بسیجی شهید «سعید سعاده» در حماسه غریب کربلای 4 در بامداد 4 /10 /65 مظلومانه بالش شکست و ساعاتی بعد با نجوای زیارت عاشورا همنشین یاران آسمانی اش شد... .

دوستانش در مسجد امام حسن عسکری (ع) و همکلاسی‌هایش در کلاس اول رشته علوم تجربی دبیرستان آیت الله طالقانی در پارچه نوشته هایی، با خط درشت نوشتند: «شهید سعید است؛ شهادت سعادت».

 

منبع : تابناک

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۴
ندا حقانی شمامی



شهید عباس باقری تشکری، یکم فروردین‌ماه ۱۳۴۴ در مشهد مقدس چشم به جهان هستی گشود و هنوز پانزدهم روز به نوزدهمین بهار زندگی‌اش داشت که از خیبریون شد اما جنازه او به دست نیامد و یکم مردادماه ۱۳۶۳ ش در بهشت رضا (ع) مشهد، به یاد او سنگی مزار او شد.

فرآوری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
سنگی به یاد فرمانده ۱۸ ساله

عباس صورتی نورانی داشت و کودکی پرجنب‌وجوش، باهوش و فعال بود. برای یادگیری قرآن به مسجد کرامت می‌رفت. قران می‌خواند و به دیگران یاد می‌داد. از همان کودکی نمازخواندن را شروع کرد به‌طوری‌که از ۱۰ سالگی به‌صورت کامل نماز می‌خواند.

 

۱۸ سال زندگی

دوره ابتدایی را در مدرسه طوسی مشهد به پایان برد و دوره راهنمایی را در مدرسه کوچه زردی گذراند. دوره متوسطه را در مدرسه شریعتی آغاز کرد، اما با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و برای امتحانات مرخصی می‌گرفت و تا سوم دبیرستان توانست تحصیل علم کند.

کتاب‌های تاریخی، علمی، هنری، مذهبی و کتاب‌های شهید مطهری را مطالعه می‌کرد. نسبت به حجاب بسیار حساس بود. در تظاهرات و راهپیمایی‌های علیه رژیم شاه شرکت می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب، وارد بسیج شد. اعلامیه‌های امام (ره) را در خانه‌ها می‌انداخت. بعد از مدّتی با تشکیل سپاه پاسداران، عضو سپاه شد.

به نماز اهمیت می‌داد. با شروع جنگ تحمیلی، زمانی که به جبهه می‌رفت، می‌گفت: «ما می‌رویم تا حسین زمان را یاری کنیم.» و می‌گفت: «تازنده‌ام باید به جبهه بروم.» عباس در منطقه خط‌شکن بود. در جبهه معاون گردان عبدالله بود.

او به خانواده‌اش نگفته بود که فرمانده است چون دنبال پست و مقام نبود. آر.پی.جی زن بود. در عملیات بستان، محرم، والفجر مقدماتی و والفجر ۳ شرکت داشت. در عملیات بستان از ناحیه شکم مجروح شد. بار دوم از ناحیه سر جراحت برداشت.

درهرحال از رفتن به جبهه خودداری نمی‌کرد؛ حتی دیگران را هم برای کمک به جبهه تشویق می‌کرد.

خواب دیدم که یک خانم محترمی به منزل ما آمد و دفتری را آورد و گفت: امضا کن. گفتم: من سواد ندارم. گفت: می‌توانی امضا کنی. وقتی از خواب بیدار شدم، عباس به شهادت رسیده بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۵۷
ندا حقانی شمامی
با تصرف جزایر مجنون در عملیات خیبر، عملیات نیز وارد مرحله جدیدی شد. دشمن با یورش‌های غافلگیرانه نیروهای اسلام مواجه شده بود و جزایر مجنون را از کف داده بود.

راز پاسداری جزایر مجنون

عراقی‌ها با تمام قوا و تجهیزاتشان برای باز پس گیری این مناطق وارد نبردی سنگین شدند. این در حالی بود که رزمندگان سلحشور کیلومترها از خاک خودی پیشروی کرده بودند. امکانات و تجهیزاتی که لشکریان اسلام به همراه داشتند بسیار محدود تر از تجهیزات جنگی دشمن بود.

 به راستی با کدام نیرو و با کدام تجهیزات رزمندگان جان‌برکف توانستند از جزایر مجنون آن هم در عمق خاک دشمن پاسداری کنند؟ 

 «ما باید دشمن را بیرون می‌راندیم و تمام سرزمین خود را از تیر رأس دشمن دور می‌کردیم. به همین خاطر گاهی لازم بود برای آنکه دست دشمن به سرزمین و خاکمان نرسد برویم در دل دشمن نفوذ کنیم.» عسکر کریمیان، آزاده و یکی از رزمندگان لشکر عاشوراست که در چندین عملیات استراتژیک حضور داشته است.

 کریمیان در ادامه با اشاره به اینکه عملیات خیبر یک نوع آوری و خلاقیت بوده، افزود: «عملیات خیبر، قرار نبود در جای صاف و خشکی با دشمن روبه رو شویم. حرف از کیلومتر آب بود و رزم آبی. احداث پل شناور 14 کیلومتری، تنها یکی از خلاقیت‌ها و نوع آوری ها در عملیات‌های خیبر بود. این عملیات به طرز هوشمندانه طراحی شده بود و فرماندهان بزرگی مثل سردار شهید محمد ابراهیم همت در این عملیات حضور داشتند.»

پاسداری از مجنون

به گفته این آزاده، با برنامه ریزی بی نقص طراحان و شناسایی و آگاهی دقیق از موقعیت منطقه توسط فرماندهان، رزمندگان اسلام توانستند با نبردهای پی در پی و سهمگین بخشی از اهداف عملیات که همان تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی بود دست یابند.

رزمندگان اسلام توانستند با نبردهای پی در پی و سهمگین بخشی از اهداف عملیات که همان تصرف جزایر مجنون شمالی و جنوبی بود دست یابند

«تصرف جزایر جنوبی و شمالی مجنون که در همان روزهای اول عملیات خیبر به تحقق پیوست، دشمن بعثی را بسیار خشمگین کرده بود و برای باز پس گیری مناطق تصرف شده از انجام هیچ جنایتی دریغ نمی‌کرد. دشمن با به‌کارگیری سلاح‌های شیمیایی و با واحد پیاده و مکانیزه دیوانه وار سعی می‌کرد جزایر مجنون را به چنگ آورد. اما یورش‌های دشمن با رشادت و ایثار بی دریغ رزمندگان و دلیر مردان اسلام دفع می‌شد.»

 بعد از اینکه نیروهای سرکش عراقی حتی با استفاده از سلاح‌های شیمیایی کار از پیش نبردند در روزهای 16 و 17 اسفند ماه سال 1362 با عملیات‌های سنگین و آتش بی امان توپخانه شدیدترین تاکتیک‌های خود را به مرحله اجرا گذاشتند. این بار شکارچیان تانک با موشک‌های تاو و هلیکوپترهای کبری نیروهای هوانیروز و نیروی هوایی ارتش اسلام به میدان آمدند و با آتش متقابل دشمن با تحمل خسارت فراوان پا به فرار می‌گذارد. بدین ترتیب دفاع جانانه رزمندگان اسلام، امید دشمن را برای باز پس گیری جزایر مجنون و منطقه هورالهویزه و تسلط بر خاک ایران به یاس و نا امیدی تبدیل شد.

راز پاسداری جزایر مجنون

شب عملیات در سنگر عاشورا

کریمیان در ادامه از شب عملیات خیبر می‌گوید، از شور و حال بچه‌های لشکر عاشورا، از شهید باکری و از راز پاسداری جزایر مجنون.

وی می‌گوید: شب عملیات شهید باکری فرمانده لشکرمان همه بچه‌ها را جمع کرد. آن شب همه تصور می‌کردیم که شهید باکری می‌خواهد در مورد چگونگی و جزییات عملیات بگوید. اما این‌طور بود. فرمانده نگاهی به بچه‌ها کرد و گفت: «در عملیاتی که قرار است انجام دهیم هیچ بازگشتی وجود ندارد. در حقیقت درست مانند همان واقعه‌ای است که در شب عاشورا برای امام حسین (ع) و یارانش در کربلا اتفاق افتاد.»

مگر ما باز می‌گردیم؟

 صحبت‌های فرمانده دل بچه‌ها را رنجاند و رزمندگان به شهید باکری اعتراض کردند. آن‌ها می‌گریستند و می‌گفتند: «مگر ما می‌خواهیم بازگردیم، ما آماده و تشنه لب شهد شیرین شهادت هستیم.»

 رزمنده لشکر عاشورا راز پاسداری جزایر مجنون را در دلیری و شهادت طلبی بچه‌های خیبر می‌داند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۸
ندا حقانی شمامی

کسانی که فکر می کنند فرزندان ما برای پول رفتند کوته فکرند. تاریخ تکرار شده است. در زمان حضرت علی(ع) می گفتند ایشان به خاطر مقام کار می‌کنند حالا هم همان تفکر در مورد مدافعان حرم این حرف ها را می زند. وقتی نسل حامیان پیامبران می آیند جلو، نسل یزیدی ها هم می آیند جلو.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

علی عابدینی شهید مدافع حرم و عضو یگان صابرین لشکر 25 کربلا بود که بهار 95 در سن 27 سالگی برای مبارزه با تروریست ها و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد و در منطقه خان طومان به همراه تعدادی از دوستانش هنگام نبرد با دشمنان اسلام به شهادت رسید. 

برای صحبت با خانواده این شهید عزیز عازم فردونکنار شدیم. فضای خانه پر بود از دوستان و آشنایانی که برای عرض تبریک و تسلی دل خانواده علی آمده بودند. اما روحیه این خانواده با توجه به اینکه هنوز پیکر فرزندشان هم بر نگشته به گونه ای بود که مهمانشان دچار غم و ناراحتی نمی شد. دلتنگی از نبود او پیدا بود اما عجز و پشیمانی نه.

گفت‌وگو را ابتدا با مادر علی اینگونه آغاز کردیم:

*من مادر شهیدم

من مادر شهید علی عابدینی هستم که سال 48 در مازندران متولد شدم. 16 سالم بود خدا علی را به من داد. البته ابتدا قرار بود نامش را صادق علی بگذاریم چون صبح زود وقت اذان صبح به دنیا آمد. خیلی نگران سلامتی اش بودم و اینکه نکند اتفاقی هنگام زایمان برایش بیافتد. شاید چون سن کمی داشتم بر نگرانی ام افزوده می شد. تا اینکه یک ماه قبل از تولدش خواب دیدم پهلو درد شدیدی دارم، دکترهای زیادی رفتم و هر کدام یک چیزی می‌گفتند. شب آقای قد بلند کمر بسته‌ای را در عالم رویا دیدم که لباس سبزی به تن داشت. از من پرسید: دخترم چرا ناراحتی؟ گفتم: پهلو درد دارم. گفت: نگران نباش بچه ات سالم است. الحمدالله همین طور هم شد.

*وقتی علی پاسدار شد

علی بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و بعد از دیپلم سال 85 وارد سپاه پاسداران شد. در خانواده پاسدار زیاد داشتیم از جمله برادرهای من و علی به خوبی با این فضا آشنا بود خودم هم دوست داشتم پسرم سپاهی شود. او حین کار تحصیلات عالیه را هم شروع کرد و وارد دانشگاه شد. 

*بچه سخت پسندی بود

سال 88 پیشنهاد دادیم زن بگیرد، گفتیم الان درآمد برای اداره یک زندگی داری و به سنی هم رسیدی که نیاز به هم صحبت داری. می خواستم قبل از اینکه شیطان او را از من بگیرد خودم زمینه ازدواج را برای پسرم فراهم کنم. خواهر شوهرم همسر علی را معرفی کرد و یک روز با علی و خواهر شوهرم رفتیم منزل پدری عروسم.

قبلش چند بار دیگر خواستگاری رفته بودیم اما در کل بچه سخت پسندی بود مثلا یک لباس را که می خواست بخرد از صبح که می رفت بازار تا غروب طول می کشید یکی را انتخاب کند اما وقتی همسرش را دید همان وقت پسندید و خوشش آمد.

 

*می‌گفتم: شهید شود بهتر است

وقتی درگیری های سوریه شروع شد من از خطرات و اوضاع آنجا با خبر بود. یک روز آمد گفت: اسمم را برای رفتن به سوریه نوشته بودم و حالا قرار است اعزام شوم. اصلا مخالفت نکردم و می گفتم او بیمه امام زمان(عج) است و تا وقتی که برای اسلام خدمت می کند هر جا هست برود.

راستش اینقدر خالصانه کار می کرد که خودم می گفتم: خدایا حالا که این بچه اینگونه زحمت می کشد اگر قرار است اینجا از مریضی و تصادف طوریش شود همان شهید شود بهتر است.

*دل ماندن نداشت

زمستان سال قبل که از مأموریت آمد از ناحیه دست مجروح شده بود و هنوز هم بهبود پیدا نکرده بود که مجددا در 15 فروردین به خواست خودش اعزام شد. با اینکه مجروح بود دل ماندن نداشت. بار اول که می رفت اینقدر اشتیاق به رفتن نداشت اما دفعه دوم اشتیاقش بیشتر شده بود. خودمان تا ساری او را بردیم رساندیم به همرزمانش که با هم بروند. حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) به انها احتیاج داشتند، غربت آنها مانع از مخالفت ما می‌شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۶
ندا حقانی شمامی